سلام

بعد از 201 روزِ هیچ

و گذار از 17 سال زندگی(؟)

بازهم شور نوشتن دارم

هرگاه که پرم میکنند اینطور میشوم

انگار که با هر ضرب انگشت من بر دکمه های سیاه 

خالی میشوم بر برگی سفید 

رنگ درونم چه سیاه است

به رنگ چشم

به تاریگی شب ک خالی شده از خورشید 

میبیند عکسش به ماه

به سیاهی کلاغی که بعضی ها شوم میپندارنش

به سیاهی کفش چرمین خون آشامی

به سیاهی یک قوطی که رویش ستاره نقش بسته

و به سیاهی صاحب آن ثوطی که بر پای آن خون آشام می.

به

.

.

.

بیخیال باید مرد تا مرد شد

باید خورد تا هست شد

باید بباقیم رشته ای بی انتها از پشم دروغ

که ال یا بل

ولی هنگام رو ، زیر بزنیم و به خیال من نقطه ای زیر میان خیل رو زده ایم

اما کار که تمام شد 

ردیف منِ به تعبیرشان ساده و خنگ و ابله و . . .

خطی برآمده باشد 

.

.

.

بیخیال ، 203 روز گذشت .

باقی نیز خواهد گذشت

همانگونه که دارد میگذرد.

تیک

تاک

.

.

.

خدا نگهدارتان


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها