سلام

شد257 روز هیچ

بدون ذره ای . هیچ

دیده ایدشان که

خواستم دکمه هایم را سفید کنم

صفحاتم سیاه گشتند

نمیشود مطلق بود

درونت یا بیرون

انتخابیست

اجبار به هردو یا اختیارشان

که مختارند 

که حس نیاز دارند و تو لمسی

.

.

.

به کنار 

دلم

پر شده از حرف خالی

که اشباء از هیچ . از ح م ق

حال به هر در

شده است

. . .

258 

دستانم از کوری ایستاده اند

نای ضرب ندارند

سرد و بی. درست مانند خودم

سینه ام از کوری ایستاده

نای دم ندارد

شکر

.

.

.

سرم درد میکند

از خاطراتی که . . . بگذریم

چشمانم میسوزد از گشاده شدن ها. بگذریم

و دلم 

که نفس نمیکشد

و خوابی دارد 

و رویایی

و خیالی

.

تا نامرده دارد

ش.ا.د.ی

درک

بینایی

بینایی

بینایی

.

.

.

اما چه نحیف شده

و نفسی ندارد

خالی شده

از . . .

و این غم انگیز ترین است

تنها نشسته و به آسمانی سیاه . . .

بگذریم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها