Hades Bey



سلام

شد257 روز هیچ

بدون ذره ای . هیچ

دیده ایدشان که

خواستم دکمه هایم را سفید کنم

صفحاتم سیاه گشتند

نمیشود مطلق بود

درونت یا بیرون

انتخابیست

اجبار به هردو یا اختیارشان

که مختارند 

که حس نیاز دارند و تو لمسی

.

.

.

به کنار 

دلم

پر شده از حرف خالی

که اشباء از هیچ . از ح م ق

حال به هر در

شده است

. . .


سلام

بعد از 201 روزِ هیچ

و گذار از 17 سال زندگی(؟)

بازهم شور نوشتن دارم

هرگاه که پرم میکنند اینطور میشوم

انگار که با هر ضرب انگشت من بر دکمه های سیاه 

خالی میشوم بر برگی سفید 

رنگ درونم چه سیاه است

به رنگ چشم

به تاریگی شب ک خالی شده از خورشید 

میبیند عکسش به ماه

به سیاهی کلاغی که بعضی ها شوم میپندارنش

به سیاهی کفش چرمین خون آشامی

به سیاهی یک قوطی که رویش ستاره نقش بسته

و به سیاهی صاحب آن ثوطی که بر پای آن خون آشام می.

به

.

.

.



بیخیال باید مرد تا مرد شد

باید خورد تا هست شد

باید بباقیم رشته ای بی انتها از پشم دروغ

که ال یا بل

ولی هنگام رو ، زیر بزنیم و به خیال من نقطه ای زیر میان خیل رو زده ایم

اما کار که تمام شد 

ردیف منِ به تعبیرشان ساده و خنگ و ابله و . . .

خطی برآمده باشد 

.

.

.



بیخیال ، 203 روز گذشت .

باقی نیز خواهد گذشت

همانگونه که دارد میگذرد.

تیک

تاک

.

.

.


خدا نگهدارتان


امروز روز سختی بود 

دوساعت استرس مدام

میگویند که از بی توجهی بوده 

راست هم میگویند 

انسانی که شش شبانه روز بیدار باشد دیوانه است از نظر آنها

کسی که از افکارش دفاع کند دیوانه است از نظر آنها

فردی که دیوانه است از نظر آنها

البته نظر آنها مهم نیست 

من که با نظر آنها کارهایم را پیش نبرده ام

که حال بخاطر نظر آنها که مدام در تغییر و دگرگونیست را جایگزین نظر خودم کنم

من به دلم اهمیت میدهم

چون جایگاهیست والا

ارزشی دارد بی انتها

و رازی پر بقا

هر روزی که میگذرد من به دلم بیشتر دلبند میشوم

نفس من نمیتواند بر دلم فایق آید

مگر دیوانه است که با اقیانوسی گنجشککی بجنگد

دلکم

حال تورا نمیفهمم

و تابحال ندیده ام فهیمی را 

که حال تورا درک کند

تو هستی و من 

من هستم و تو 

یکی گشته ایم

تو مرا با رازت بی نیاز از دیگران میکنی و من تورا هیچ به کار نمی آیم

و تو چه سخاوتمندی

که به این غنا با فقیری همچو من یکی گشته ای

ومرا در بالین خود جای داده ای

از تو ممنونم

دلکم

saturn penart


سلام 

امیرمحمد اکبری هستم 

انسانی در نظر خودم مسلمان 

نمیدانم ریشه ام چیست شاید اهل همینجا یا آنجا بوده اند 

ولی من فعلا طیارام و به شکل آدمی

علاقه مند به خیلی چیزها مخصوصا نجوم

دارای بیماری خاص برای آدم های معمولی

نوشتن را غیر ولی عکس را به مانند نقش دوست دارم

علاقه ای که دارم شاید به گل است . شاید به خودم

یا شاید به فیزیک . دقیق نمیدانم ولی دارمش

اهمیتم به .

تقریبا میتوان گفت هیچ چیز برایم مهم نیست بغیر از . نمیدانم شاید . . . هیچ

عاشق وبلاگ نویسی هستم چندباری پروژه هایی با عنوان های موضوعی مثل نجوم انجام داده ام ولی رها کردم

اینبار از درونم سخن میگویم دریایی سیاه رنگ

اینبار از مکانی سخن میگویم که از ابتدای وجودش با عضوی ثابت کلنجار میرود

همان برایش کافیست 

باقی همه هیچ

سرآغاز


سلام

شد257 روز هیچ

بدون ذره ای . هیچ

دیده ایدشان که

خواستم دکمه هایم را سفید کنم

صفحاتم سیاه گشتند

نمیشود مطلق بود

درونت یا بیرون

انتخابیست

اجبار به هردو یا اختیارشان

که مختارند 

که حس نیاز دارند و تو لمسی

.

.

.

به کنار 

دلم

پر شده از حرف خالی

که اشباء از هیچ . از ح م ق

حال به هر در

شده است

. . .


258 

دستانم از کوری ایستاده اند

نای ضرب ندارند

سرد و بی. درست مانند خودم

سینه ام از کوری ایستاده

نای دم ندارد

شکر

.

.

.


سرم درد میکند

از خاطراتی که . . . بگذریم

چشمانم میسوزد از گشاده شدن ها. بگذریم



و دلم 

که نفس نمیکشد

و خوابی دارد 

و رویایی

و خیالی

.

تا نامرده دارد

ش.ا.د.ی

درک

بینایی

بینایی

بینایی

.

.

.


اما چه نحیف شده

و نفسی ندارد

خالی شده

از . . .

و این غم انگیز ترین است

تنها نشسته و به آسمانی سیاه . . .

بگذریم.


دلم به طریق انبساط گشته

انبساط در لغات قدیم به معنای صمیمیت می آید

و این جمله ایهام دارد

دلم به طریق انبساط گشته

هم صمیمیت یافته و هم منبسط میشود

زیرا محتوای چیز عجیبیست

که سرشار از آن است

و آن هر آن فزونی یابد

پس دلم به طریق انبساط میشود تا متحمل شود

بر افزایش سرشاری جودش

همانند انبساط حهانمان

دقیقا برابر آن

درخود مزید آید

جهان من محتوای دلم است

و آن محتوی در عین اشباع دلم

هر دم در دلم متعالی میگردد و عزیزوار افزایش می یابد

عزیز به معنای شکست ناپذیر است

این جمله نیز ایهام داشت

عزیزوار در دلم در هر دم همدم من متعدد گرد

ممنون

saturn penart


سلام

(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)

با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد

جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد

حتما خیلی دلش گرفته بوده

هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند

غروب من بود

"آخر . وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"

این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود

بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده

اعداد خیلی نزدیکی هستن

خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لود کرده بود

از اون فرد خیلی معذرت میخوام

پست آخری که گذاشتم 99 روز پیش بود

روز سوم عید!!

از اونموقع تحول من شروع شد

من دیگه درحال غروب نبودم

یه فرشته وقتی شعاع کوچیکی از خورشید من تو افق باقی مونده بود رسید

نمیدونم چرا ولی . ولی وایستادم

دم غروب کامل بودم چیزی نمونده بود که برم زیر افق . زیر خاک سیاره

ولی وایستادم

خیلی جالب بود حتی نمیدونستم دارم با کی حرف میزنم

ولی عجیب بود . ماجراهای عجیب زیادی داشتیم

اما تمام دنیام تغییر کرد

خلاصۀ حرفم اینه

من دچار یه فرشته شدم

کسی که منو نجات داد

و وابسته کرد

منی که هیچ تعلقی نداشتم

من مدیونشم

اگه الان این متنو میخونی باید بگم ممنونم ازت

مرسی که زیبا بودی و شدی دنیای من و دنیامو زیبا کردی

ممنونم

اما معذرتم ازخوانندم این بود که من دیگه درحال غروب نیستم

و متنای وبلاگمم تا وقتی که دچارم در مغرب ذهن نیستن

میدونم چقد تماشای غروب وقتی غمگینی دلچسبه . ببخشید

میبینی متنم مثل قبل نیست

هیچ فوق العاده نیست

سطحیه

فهمیده میشه

چون من فهمیده شدم

این وبلاگ دلگاهم بود

دلی که مبهم بود

اما الان داره فهمیده میشه

صاحب داره و صاحبه

خبر خوبیه یا بد دیگه متن مغرب دل ندارم

دیگه دلم روشنه

تا ابد تمام سعیمو میکنم که چراغشو نگه دارم

ممنونم ازت 97 جان عزیزم

مرسی نزدیک ترین ستارۀ من

ستاره - شادمهر


سلام

شد257 روز هیچ

بدون ذره ای . هیچ

دیده ایدشان که

خواستم دکمه هایم را سفید کنم

صفحاتم سیاه گشتند

نمیشود مطلق بود

درونت یا بیرون

انتخابیست

اجبار به هردو یا اختیارشان

که مختارند 

که حس نیاز دارند و تو لمسی

.

.

.

به کنار 

دلم

پر شده از حرف خالی

که اشباء از هیچ . از ح م ق

حال به هر در

شده است

. . .

258 

دستانم از کوری ایستاده اند

نای ضرب ندارند

سرد و بی. درست مانند خودم

سینه ام از کوری ایستاده

نای دم ندارد

شکر

.

.

.

سرم درد میکند

از خاطراتی که . . . بگذریم

چشمانم میسوزد از گشاده شدن ها. بگذریم

و دلم 

که نفس نمیکشد

و خوابی دارد 

و رویایی

و خیالی

.

تا نامرده دارد

ش.ا.د.ی

درک

بینایی

بینایی

بینایی

.

.

.

اما چه نحیف شده

و نفسی ندارد

خالی شده

از . . .

و این غم انگیز ترین است

تنها نشسته و به آسمانی سیاه . . .

بگذریم.


سلام

بعد از 201 روزِ هیچ

و گذار از 17 سال زندگی(؟)

بازهم شور نوشتن دارم

هرگاه که پرم میکنند اینطور میشوم

انگار که با هر ضرب انگشت من بر دکمه های سیاه 

خالی میشوم بر برگی سفید 

رنگ درونم چه سیاه است

به رنگ چشم

به تاریگی شب ک خالی شده از خورشید 

میبیند عکسش به ماه

به سیاهی کلاغی که بعضی ها شوم میپندارنش

به سیاهی کفش چرمین خون آشامی

به سیاهی یک قوطی که رویش ستاره نقش بسته

و به سیاهی صاحب آن ثوطی که بر پای آن خون آشام می.

به

.

.

.

بیخیال باید مرد تا مرد شد

باید خورد تا هست شد

باید بباقیم رشته ای بی انتها از پشم دروغ

که ال یا بل

ولی هنگام رو ، زیر بزنیم و به خیال من نقطه ای زیر میان خیل رو زده ایم

اما کار که تمام شد 

ردیف منِ به تعبیرشان ساده و خنگ و ابله و . . .

خطی برآمده باشد 

.

.

.

بیخیال ، 203 روز گذشت .

باقی نیز خواهد گذشت

همانگونه که دارد میگذرد.

تیک

تاک

.

.

.

خدا نگهدارتان


عزیز و عزت ابدا مرتبط به هم نیستند

عزت به معنای گرامی و سرافرازیست

و عزیز به معنای شکست ناپذیر


در آن حال عزیز را نیز گرامی نامند


عزیزحقیقت ، عزتمندترینِ دنیای وجود

عزتت در سرشاریِ درونم ، عزیز است


(متن نیاز به تفسیر به تفضیل دارد)



آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها